از دوشنبه که اومدم خوابگاه کاملا تنهام.
هیچکدوم از بچهها نیومدن و فقط خودمم.
این چند روز بهم نشون داد که اگه تنها زندگی کنم، همیشه خواب میمونم و به هیچ کدوم از قرارها و کارهام نمیرسم.
وقتی تنها باشم کمتر چیزی میخورم و کالری دریافتیم به شدت میاد پایین و یادم میره که غذا درست کنم.
حتی بیشتر وقت تلف میکنم!
جالبه نه؟ مثلا وقتی کسی نیست احتمال اینکه بتونی از فضای خالی استفاده کنی و به کارات برسی باید بیشتر باشه اما برای من اینطور نبود.
حضور هماتاقیهام شادی و هیجانی خاصی برام نداره. به خصوص که همشون رو در حالت عادی بعد از هشت و نه شب میبینم ولی بودنشون انگار که برام عادت شده و ناخودآگاهم نیاز به حضورشون داره. انگار روحم لازم داره که شبا تو اتاقی بخوابی که هفت نفر دیگه هم هستن و جایی زندگی کنه که 7 نفر دیگه هم زندگی میکنن:))
دنیا خیلی عجیبه:))
درباره این سایت