ژوزیِ عزیزم

این روزها برای نوشتن هر چیزی تو را صدا می‌زنم و سعی می‌کنم که مونولوگ‌های ذهنی‌ام را تبدیل به دیالوگی با تو بکنم. حرف زدن با تو آنقدر خوب است که حتی وقتی پس از مطرح شدن مشکلات و مثل همیشه پیدا نشدن راه حل برایشان، باز هم حس می‌کنم گرهی از هزاران گره‌ی کلاف سردرگم زندگی‌ام با حرف‌های تو و یا اگر دقیق‌تر بخواهم بگویم، با صدای‌ تو باز شده‌اند.

این روزها مشکلم نوشتن است. توی سرم ده‌تا ایده می‌چرخد برای نوشتن و برای هر کدامشان هزار خط حرف توی سرم فوران می‌کنند اما هیچ کدامشان را، حتی کلمه‌ای از آن‌ها را مرقوم نمی‌کنم. هر خطی که می‌نویسم، پنج بار رویش را با پررنگ‌ترین خودکار خط می‌زنم که کاملا از نوشتن منصرف شوم.

آن کمبود اعتماد به نفسی که معرف حضورت بود، حالا این جا هم گریبانم را گرفته است.

ژوزیِ عزیزم

متن‌هایم را به این و آن می‌دهم. می‌خوانند و غرق لذت می‌شوند. معتقدند که باید بروم پی‌اش را بگیرم و کاری بکنم اما من فقط سعی می‌کنم که از این پس در نوشتن مبتذل‌تر شوم و بی‌ارزش‌تر که دیگر فکر این که متنم را اینجا منتشر کنم یا مثلا بدهم کسی بخواندش هم به سرم نزند.

ژوزیِ عزیزم

تو خوب می‌دانی که این حس و روش فقط محدود به نوشتن نمی‌شود و در تمام ابعاد زندگی‌ام و برای تمام کارهایم اینگونه شده‌ام.

 

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بانه بازارچه علوم تربیتی دانلود موزیک جدید Benjamin پرومد سپهر آبی درمان بیماریها