بالاخره پروندهی این ترم هم تمام شد و قرار است برود گوشهای و خاکش را بخورد.
پروندهی این ترم به شدت سنگین بود. پر از ماجرا و اتفاقات عجیب و غریب که از برای هر کدامشان میتوان ساعتها حرف زد و پستها نوشت.
از همان استرسهای پیش از شروعش، که تو ممکن است بیایی و همه چیز، دقیقا همه چیز بهم بریزد. که خب آمدی و انقدر همه چیز بهم پیچید که یکی به عجایب جهان اضافه کردیم.
مثلا یک دفعه، بی دلیل و بی جهت، سیالات با هیچ استادی به من نرسید. و گروه اضافه کردند که در پلیمر برگزار شود! و هفتهای دوبار لرزش و رعشهام قطعی باشد. هفتهای دوبار حسرت و ترس و دلهرهام قطعی باشد.
بعد هم ناگهان روش تحقیق را با گروهی بردارم که نصف کلاس را دوستانت تشکیل دهند. که حالا خوشم آمده باشد از یکی از همانها برای خنده و تفریح. مریم توی سرم بزند و بگوید خجالت هم خوب چیزیست و بعد بخندیم به حال خراب من که رو آوردم به جفنگ گفتن.
این ترم پر بود اما از تو! با تو شروع شد و با تو هم تقریبا پایان یافت. این ترم پر بود اما از تپشهای بی امان! گاهی از ذوق، گاهی از سر ترس و استیصال. گاهی هم تپشهای تند و عصبیای بود که از تو خواهش میکردم همه چیز جور دیگری باشد. حالا اما همه چیز جور دیگری است. بیش از این از تو نمینویسم. تمام شدهای انگار. نباید چنگ بزنم و بیرونت بکشم و دوباره قلبم به تپش بیفتد.
تو برای من انگار که دیگر به انتها رسیدهای و آرام در گوشهای از قلبم نشستهای بی این که هیاهویی به پا کنی. خیلی سخت بود اما بالاخره توانستم همه چیز را سامان ببخشم.
به این ترم افتخار میکنم. ترمی که واقعا در حد توانم تلاش کردم و خب نتیجهاش هم به حد کافی خوب است. ترمی که خوب درس خواندم، خوب آدمها را شناختم و خوب زندگی کردم.
ترمی که بیشتر از هر آدمی سرماخوردم. انقدر سرماخوردم که به قول پریسا شورش را درآوردهام دیگر:)) خب همه میگویند این ترم از بس که درد کشیدی و عصبی بودی انقدر سرماخوردی اما خب خودم خوب میدانم دلیل تمام سرماخوردگیهایم بیاعتنایی به قرصهایم است و گرنه این مزخرف است که مریم میگوید انقدر از لحاظ روحی داغون شدی دیگه توان مقابله نداره بدنت. اینها همهاش چرت است.
ترم ۳ ترم دوستیهای عجیب غریب و صمیمی بود. ترم ۳ ترم نگران شدن پسر کوچک دانشکده بود. ترم ۳ ترم مهربانیهای بهترین پسر دانشکده بود که حالا رفیق ترین است برایم.
ترم ۳ ترم مزاحمتهای گاه و بیگاه دلدادههای مریم بود.
ترم ۳ ترم شب بیداریها و اشکها و آهها بود که حالا همهی شان تمام شده رفته اند و من مانده ام در گوشهای از این شهر شلوغ!
برای پایان و اختتامیهی قشنگ این ترم، با مریم رفتیم کافهای که تصمیم گرفتیم پاتوقمان باشد. هی زل زدیم بهم و هی زل زدیم به دوچرخهی پشت شیشه. هی دستانم را فشار داد و هی تاکید و تایید کرد که سخت است و حق دارم که میان تمام مسخره بازیهایم که از فلانی خوشم میآید و بهمانی چقدر موفق و جذاب و جنتلمن است یکهو بگویم چقدر دلم برای تو تنگ شده است ولی نباید به روی خودم بیاورم.
درباره این سایت