دانشگاه ما انگار از تمام دنیا جداست.
یک دهکدهی کوچک.
یک دهکدهی کوچک که گاها ناامن میشود.
مثلا این چند روزی که کشور دچار خشم ملت شده بود، اگر حوالی دانشگاه تهران میچرخیدی، تا دلت بخواد گارد و یگان ویژه میدیدی.
اما دانشگاه ما هیچ خبری نبود.
این سمتها حتی یک بسیجی که پشت لبش تازه سبز شده هم نبود.
دانشگاه ما یک قبلیهی کوچک است که برای بقای خودش میجنگد.
دو روز پیش بچهها در صحن دانشگاه معترض بودند. اما نه به بنزین، بلکه به تغییرات منشور دانشجویی.
حراست هم آرام ایستاده بود و نظاره میکرد.
روز امن اعتراضات داخلی بود.
بسیج دانشجویی کرسی آزاد اندیشی در باب گرانی بنزین گذاشته بود. از طنز بودن ماجرا و خندهدار بودن در کنار هم بودن دو کلمهی آزاد اندیشی و بسیج که بگذریم، باز هم آرام بود همه چیز.
اما روزهای تلخ کم نبوده است. روزهایی که بچهها یکدیگر را زدهاند، حراست دانجشو را روی زمین کشیده است و برده است
روزهایی بوده است که میان صحبتهای زیباکلام، هو کشیدهاند، جلیلی را بیرون کردهاند و تعلیق شدهاند و پشت ماشین ظریف دویدهاند و به هیچ جایی نرسیدهاند.
دانشگاه ما یک قبیلهی کوچک است که برای بقای خودش میجنگد، درست مثل ایران.
دانشگاه ما اِسکِیل دَوون شدهی ایران است.
خیلیها در تلاشند که موفق باشند به راحتی بازهم در وطنشان، در دانشگاهشان بمانند.
خیلیها سعی میکنند که دیگر اصلا پایشان به این دانشگاه باز نشود. اما هر دو گروه دانشگاه را، لحظههایش را دوست دارند.
درست مثل ایران.
درباره این سایت