من آدمی معمولیام با دغدغههایی معمولی. هیچ وقت فکر عوض کردن دنیا و ریشه کن کردن ظلم و بدی را در سر نپروراندهام.
هیچگاه در پی سامان دادن به تمام ناسامانیهای این جهان نبودهام. من آدمی معمولیام که آرمانشهری در ذهنم نساختهام که برایش بجنگم.
من خیلی معمولی زندگی میکنم. من کتاب میخوانم اما نه پشت میز، نه همراه با نسکافه و شکلات تلخ و نه با دفتری که یادداشتهایی در آن بنویسم. من کتاب میخوانم وقتی به رهاترین حالت ممکن، دراز کشیدهام و پاهایم را به جایی تیکه دادهام. قسمتهای دلنشین کتاب را با دمدستترین نوشتافزار، نشانه میگذارم.
من آدم معمولیای هستم. ایدههایم در دفترچهای مرتب نمیکنم و میگذارم گوشهی ذهنم بمانند تا به موقع به کار بگیرمشان. کارهایم را فقط مینویسم و هیچگاه دسته بندی نمیکنم. هر وقت که دل و مغزم آماده برای انجام هر کدامشان که آماده بود، انجامشان میدهم.
من معمولی زندگی میکنم. هم فلسفه میخوانم، هم تاریخ و ت و هم رمانهایی که آدمهای معمولی میخوانند، رمانهایی که همه جا هست. من معمولی هستم. کتابهایم را از شهر کتاب که همه چیز را مرتب چیده نمیخرم. میروم انقلاب، میروم کتابفروشی محبوبم، روی زانوهایم میشنیم و کتابی که میخواهم را پیدا میکنم.
من معمولی زندگی میکنم. شجریان گوش میکنم، با آهنگهای کشورهای بیگانه، سرخوشانه زمزمه میکنم، رپ هم گوش میکنم و پاپهای مریض این روزها را هم گوش میکنم.
من معمولی زندگی میکنم و بیترس از نگاههای دورم، وسط خیابان میخندم، روی زمین مینشینم و نگران خاکی شدن لباسهایم نیستم، دغدغهی دیدگاه آدمهای دورم را ندارم.
من معمولی زندگی میکنم و به معمولی بودنم افتخار میکنم. همین آدم معمولی، روزی تمام آدمهای غیرمعمولی را پشت سرمیگذارد.
درباره این سایت