حالا که دیگر میتوانم دو انگشتی مضراب بزنم و سریع و پیوسته انگشت گذاری کنم، حالا که استاد گفته که تو استعداد داری هر چند انگشتهایت کوتاه است، حالا که دیگر میتوانم لا و سی را باهم بگیرم، حالا که میتوانم یک گام را کامل دو لا چنگ بزنم بدون انقطاع، دلم میخواهد روزی برسد که بتوانم ای ساربان نامجو را بزنم و بخوانم. دلم میخواهد روزی روبهروی نامجو را بزنم و بخوانم و تماما اشک شوم.
من با سهتار پناه میبرم به دنیایی که انگار رنگ دیگری دارد. کاش روزگار پناهم را نگیرد از من.
پ.ن: کیه که از عشق من به نامجو خبر نداشته باشه:)) کیه که دلیلش رو ندونه!
درباره این سایت